اندر حکایات ما...
تاقبل از این فکر میکردم،
چه دختر نازک نارنجی و... هست
وهربار که بهش فکر میکردم،به خودم میگفتم من واین خانم با هم نمیسازیم................
شاید به او نگفته باشم .....
همیشه دوستش داشتم،جریانها وحکایت ها داشتیم وقتی با هم همکاربودیم.شاید هفته ای نبود که قهر وآشتی نداشته باشیم ،او نازک نارنجی ومن هم نکش .چندبار انقلاب کردم چون خانم عمده کارها را لطف کرده بود انداخته بود روی دوش حقیر ودیگران
سرکار فقط پیشنویس میگرفت وثبت خلاصه ها.
ما هم ناشی .سرکار هم نازک نارنجی
خیلی به دستخطم ایراد میگرفت.حتی نامردی نمیکرد ودرجلوی مابقی مارا میشست ومیگذاشت کنار.ما هم مظلوم .فقط نگاه میکردم .حتی یادم میاد.یه روز چنان گفت که حتی بغضم گرفت .خیلی از دستش ناراحت میشدم .نمیدونستم چطور به خودش اجازه میداد اینطور صحبت کند........
به هرترتیب به خاطر زخم زبان های خانم ،تصمیم گرفتم تمرین کنم خطم را زیبا کنم .وتمرین کردم وموفق شدم .یادم میاد.ما ه های آخر که اونجا بودم خودم مقایسه میکردم خطم را ،تعجب میکردم .ومن خطم را مدیون کنایه های خانم هستم .
دوستش داشتم .اما هربار که به این حرکات خانم یادم می افتاد..........
نمیدونم چرا نمیتونستم به خودم بقبولونم که کس دیگری غیر ازمن یارش باشد.نمیدانم چرا؟
حتی وقتی هم کلاسی اش می آمد توی اطاق وخانم هم تحویلش میگرفت.عصبانی میشدم...
جریاناتی داشتیم با سرکار،وقتی از دست هم عصبانی میشدیم قهر میکردیم .یادم میاد انگار یکبار قریب یکماه قهر کردیم .فقط سلام و والسلام
اوایل هم سند مینوشتم هم دفتر .بعدا بر اثر انقلابی که کردم کارم سبک تر شد .یکبار چند تا سند منابع طبیعی که حدوداتشان هم چند صفحه بود را قرار بود انگار هم سند هم دفترشان را بنویسم .نمیدونم به چه علت سرکار گفت به خاطر شما دفتر یکی از آن ها را من مینویسم ......
من هم که مناعت طبع داشتم وزیر بار هرچیز میرفتم الا منت.فرادش که روز جمعه بود آمدم تو اداره ونوشتمش وگذاشتم وسط دفتر.فردا خانم آمد وبسم الله گفت ودفتر را بازکرد ومیخواست بنویسد دید دفتر نوشته شده است .خوشم آمد.
کی باورش میاد همون دو تا یی که ماهی وشاید هفته ای نبود که قهر وآشتی نداشته باشند .امروز هواخوه هم بشوند.امروز آنقدر دوستش داشته باشی که بگوئی .بی تو فردایی ندارم...
از همون اول صدایش وسیمایش برایم ملیح بود.این عشق آتش زیرخاکستر بود که یکباره شعله ور شد وسوخت جانم را ..........
واین معجزه عشق است....
دوستش دارم قد یک دنیا.قد آسمون آبی...قد دل پاک وآسمونیش
از همون اول هم میدانستم که دلش پاک است.غل وغشی ندارد .نازک نارنجی هست ...اما همین نازک نارنجی بودنش را ،همین رمانتیک بودنش را دوست دارم ...همین صداقتش دلمو برد....
نازنینم دلم گواهی میدهد که من وشما زندگی سراسر عشقی را شروع میکنیم وعاشقانه زندگی میکنیم.عشقی پاک....
قول بهت میدهم آنچه برایت هم است مهم باشد برایم .بهت وفادار باشم،غمخوارت باشم .شادیت شادیم باشد خنده ات خنده ام باشد .....فدایت....